نویسنده: برچ بِوِرلی
مترجم: محمدرضا افضلی



 

حال جسمانی پی یِر و ماری کوری آن قدر مساعد نبود که برای دریافت جایزه ی نوبل و ادای سخنرانی در مورد تحقیقات خود به سوئد سفر کنند. رادیم، داروی معجزه گر، دریافت تاوان سنگین از کاشفان خود را آغاز کرده بود. قبل از این، پی یِر در نامه ای به یک دوست نوشته بود که ماری «همیشه خسته و کسل است، بدون این که بیماری خاصی داشته باشد.» خستگی دائمی بر آنها غالب بود. در طول چهار سالی که روی خالص کردن رادیم کار کرده بودند، ماری بیش از 6 کیلوگرم لاغر شده بود. مدتی پی یِر مبتلا به بیماریی شده بود که پزشکان آن «روماتیسم» تشخیص دادند؛ پادردهای دوره ای که به اندازه ای شدید بود که پی یِر ناچار می شد چندین روز در بستر بخوابد. گاه دستهایش چنان درد می کرد که نمی توانست درست بنویسد یا لباس بپوشد.
اکنون دانشمندان می دانند که هوایی که تحت تأثیر مواد پرتوزا قرار گرفته و خود پرتوزا شده باشد، سبب بروز اختلالات تنفسی در میان کارگرانی می شود که در برابر این هوا خوب از خود محافظت نکرده باشند. این گاز پرتوزا آزادانه در آزمایشگاه آنها جریان داشت. امروز می دانیم که تابش گاما به مغز استخوان، که محل خون سازی بدن انسان است، آسیبهای جدی وارد می کند. بسیاری از سرطانها را همین پرتو گاما ایجاد می کند. تا سال 1903، همه ی نشانه های بیماری در ماری و پی یِر کوری بروز کرده بود.

بهای شهرت

ماری کوری شهرت بین المللی یافته بود. همه از کشفیات این بانوی گمنام لهستانی مطلع شده بودند. داستان تلاش عظیم او در انبار دلگیری در پاریس، در سرتاسر اروپا و امریکا، بر سر زبانها بود.
ماری زنی بود با اراده، پر انرژی و صاحب کمال، آن هم در عصری که معدودی از زنان در حوزه ی علم موفق شده بودند. ماری اثبات کرده بود که دانشمندی بی نظیر است.

درمان سرطان

«اگر کشف ما آینده تجاری داشته باشد، حادثه ای است که ما نباید از آن سود ببریم. قرار است رادیم در درمان بیماریها به کار گرفته شود... غیرممکن به نظر می رسد که بتوان از آن انتظار سود مادی داشت.»
ماری و پی یِر کوری، در هنگام بحث بر سر ثبت کردن امتیاز کشف رادیم، نقل از «مادام کوری»، اثر اِو کوری
نکته دیگری که ذهن عموم را به خود مشغول می کرد، امکان درمان سرطان در آینده بود. چون تا اینجا نیز رادیم به کمک بسیاری از مردم شتافته بود، به نظر می رسید که «داروی معجزه گر» نیز همین رادیم باشد. جهان سخت مشتاق بود که ماری کوری را ببیند و از او سپاسگزاری کند.
این اشتیاق شدید برای تشکر از ماری، به گفته خود او «مصیبت کاملی» برای آنها بود. آنها انسانهایی آرام و گوشه گیر بودند که دوست داشتند سرشان به کار خودشان باشد و از مصاحبت دوستان و اعضای خانواده خود لذت ببرند. در فاصله ی چند روز پس از بردن جایزه ی نوبل، دیگر چنین چیزی امکان نداشت.
ماری و پی یِر کوری زندگی در محاصره را آغاز کردند؛ قادر به حرکت نبودند زیرا نگران فضولی بعدی در زندگی خود بودند. پی یِر نوشت «هیچ وقت کمتر از این آرامش نداشته ایم؛ یعنی روزها حتی فرصت نفس کشیدن هم نداریم.:
باز هم در تمام این مدت آنها سخاوتمندانه اطلاعات مربوط به رادیم و فرایند جداسازی آن از پِچ بِلِند را در اختیار همه می گذاشتند. آنها اعتقاد داشتند که دانش را بایستی آزادانه و هر چه زودتر در اختیار عموم گذاشت تا علم و بشریت از آن سود ببرند. بر اساس اطلاعات فنی دقیقی که پی یِر کوری به رایگان در اختیار همه می گذاشت، کارخانه های بزرگی در اروپا و امریکا تأسیس شد و نکته تأسف بار این بود که سود هنگفتی عاید صاحبان این کارخانه ها شد.
با وجود مزاحتمهای همیشگی، ماری و پی یِر کوری تحقیقات خود را ادامه دادند. سال 1904 سالی خسته کننده بود، زیرا ماری دوباره باردار شده بود. این بار او به شدت بیمار شد. برونیا از لهستان به کمک خواهر خود شتافت و با دیدن وضعیت ماری یکه خورد. بیماری مداومی که هنوز ماری و پی یِر متوجه ارتباط آن با تحقیقات خود نشده بودند، تاوان سنگینی از آنان می گرفت. آثار شهرت نیز بر زندگی آنها سنگینی می کرد.
در دسامبر سال 1904، هنگامی که ماری سی و هفت سال داشت، اِو، دومین دختر آنها به دنیا آمد. اِو سالم بود و شیرینکاریهای بچگانه ی او روحی تازه به تن خسته ماری دمید. ماری اینک احساس سبکی و آزادی بیشتری می کرد. دوران استراحت پس از بارداری، انرژی تازه ای به او بخشیده بود.
تقریباً در همان زمان تولد اِو، در دانشگاه سوربُن پستی به پی یِر پیشنهاد شد و او ماری را به عنوان رئیس آزمایشگاه خود برگزید. ماری برای نخستین بار از زمانی که کار علمی خود را شروع کرده بود، حقوق دریافت می کرد! اکنون آنها می توانستند محل کار خود را تغییر دهند و از آن انبار به آزمایشگاهی مناسب در سوربُن نقل مکان کنند.
ماری وقت خود را بین کار در آزمایشگاه و هفته ای دور روز تدریس در دبیرستانی در نزدیکی وِرسای تقسیم کرد. او این کار را در سال 1900 شروع کرده بود. زیرا به درآمد آن نیازمند بودند اما ماری، با توجه به روحیه ی خاص خود، تغییرات بنیادی در این دبیرستان ایجاد کرد و آموزش علوم عملی به دختران جوان را سرلوحه ی کار خود قرار دهد. آنها فقط از روی کتاب کار نمی کردند ، بلکه دستهای خود را نیز به کار می گرفتند.
روماتیسم پی یِر او را به ستوه آورده بود. دردهای دوره ای چنان شدید شده بود که گاه سرتاسر شب، در حالی که ماری با نگرانی مراقب او بود، ناله می کرد.

سال هولناک

«نمی توانم معنا و عمق این نقطه عطف زندگی خود را توصیف کنم. نقطه عطفی که نتیجه ی از دست دادن اوست؛ او که صمیمیترین همراه و دوست من بود. این ضربه مرا در هم شکسته است و قادر نیستم به آینده فکر کنم. اما این نکته را نیز نمی توانم از یاد ببرم که گاه شوهرم به من می گفت که حتی بدون او نیز باید کار خود را ادامه دهم.»

ماری کوری

در ایام عید پاک سال 1906، خانواده کوری تصمیم گرفتند برای گذراندن تعطیلات به ییلاق بروند. هوا گرم بود و ماری و پی یِر در کنار دو بچه ی خود احساس آسودگی می کردند. پی یِر، در میان انبوه بوته های نورسته بهاری، جال بهتری داشت. اِو که در آن زمان چهارده ماهه بود، با تاتی تاتی کردن در کوره راههالی گل آلود، برای گرفتن پروانه ها، آنها را می خنداند.
پس از این تعطیلات کوتاه،ی به پاریس بازگشتند. هوا سرد و بارانی بود. بعداز ظهر روز سه شنبه ای در ماه آوریل، پی یِر از خانه بیرون رفت تا با همکاران دانشگاهی خود ناهار بخورد. پس از صرف ناهار با همه دست داد، چتر خود را باز کرد و قدم به زیر باران گذاشت.
زیر رگبار شدید، پی یِر سعی کرد از عرض خیابان شلوغی عبور کند؛ خیابانی پر از گاری، تراموا و اتومبیل. در گیرودار شلوغی، زیر چرخهای سنگین واگن اسبی افتاد و چند ثانیه بعد جان سپرد.
وقتی ماری این خبر را شنید، رنگ از رویش پرید و خاموش شد. اِو در کتابی که بعدها درباره مادر خود نوشت، نقل کرده است که چگونه ماری، زیر باران به باغ رفت ودر آنجا نشست.از قرار معلوم آرنجهایش را به زانوهایش تکیه داده و سرش را روی دستهایش گذاشته بود؛ گویی در انتظار آمدن پی یِر بود؛ همراهی که هرگز باز نمی گشت.
فقط نزدیکان ماری می دانستند که او در نبود پی یِر چقدر احساس تنهایی می کند. اما باید تصمیمهایی می گرفت. اِو و ایرِنه به او نیاز داشتند و ماری می دانست که باید محیطی گرم و دوست داشتنی برای آنها فراهم کند. او می بایست جای خالی پدر را برای آنها پر کند، درآمدی برای خانواده تأمین کند و امکان تحصیل آنها را فراهم آورد.
مقامات دانشگاه با این پرسش روبه رو بودند که چگونه به ماری کمک کنند و چه کسی جای خالی پی یِر را در دانشگاه پر کند. آشکار بود که فقط یک دانشمند می توانست کاری را انجام دهد که ماری و پی یِر کوری با هم شروع کرده بودند و فقط یک معلم بود که استحقاق داشت پا جای پای پی یِر بگذارد. آن شخص کسی جز ماری کوری نبود. مقررات و سنتهایی که به زنان اجازه نمی داد استاد دانشگاه شوند، باید تغییر می کرد.
با سپری شدن تابستان، هر چند با کُندی بسیار، ماری به تدریج تمرکز خود را بازیافت و توانست متن درسهای خود را برای تدریس در سوربُن آماده کند. او می خواست حقانیت پی یِر، حقانیت خودش و حقانیت کاری را که مشترکاً انجام داده بودند، اثبات کند.
«لو ژورنال» در مطلبی درباره ی نخستین جلسه ی درس ماری کوری در سوربُن در 6 نوامبر سال 1906 نوشت: «امروز شاهد «جشن پیروزی جنبش آزادی زنان هستیم». اگر به زنی اجازه داده شود که در آموزش علوم پیشرفته به هر دو جنس شرکت کند، دیگر برتری ادعایی مردان در چیست؟ من به شما می گویم، دور نیست زمانی که زنان نیز انسان به شمار آیند.»
نخستین درس او، در نوامبر سال 1906، موجی از شور و هیجان برانگیخت. برای نخستین بار در طول تاریخ، زنی در سوربُن تدریس می کرد! مدتها قبل از شروع درس، تالار از انبوه دانشمندان، دانشجویان، افراد طبقه ممتاز، تماشاچیان کنجکاو و روزنامه نگاران پر شده بود.
ماری درس خود را دقیقاً از همان جایی آغاز کرد که پی یِر چند ماه قبل پایان داده بود.
منبع : برچ، بِوِرلی، (1385)، ماری کوری: پیشگام شجاع تحقیقات پرتوزایی، ترجمه محمدرضا افضلی، تهران: فاطمی، چاپ دوم